”اهم. مم! ارباب جوان نئو، مدتی میشه که ندیدمتون.“
اریک بلافاصله بین کیل و نئو قرار گرفت. چشمای نئو شکست خورده بنظر میاومدن.
اون فکر کرد که شکار خوبی پیدا کرده، ولی الان با حضور اریک ویلزمن شکار کردن این شکار سخت میشد.
”بله، ارباب جوان اریک. امیدوارم که حالتون خوب بوده باشه.“
نئو به این شکل با اریک و بعد بانوی جوان آمیرو و ارباب جوان گیلبرت سلام و احوال پرسی کرد. اون بعدش دید که همهشون جلوی کیل ایستادن و نچی گفت.
’فکر کنم که دارن ازش محافظت میکنن. حتی اگه اون یه آشغال باشه، بهرحال هنوز طرف اوناست.‘
نئو بعد ازینکه دید اون سه تا از کیل محافظت میکنن، تصمیم گرفت هیچ کاری انجام نده. اریک متوجه قصد و نیت نئو شد و به آرومی چرخید تا به کیل نگاه کنه.
نگاه نئو هم سمت کیل چرخید.
”مم.“
بعدش نئو ناخودآگاه نالهای بیرون داد.
کیل داشت در سکوت و دست به سینه از بالا به نئو نگاه میکرد. چشمای کیل بشدت تحقیرآمیز بودن. اون تا الان به نئو چیزی نگفته بود، ولی نگاه و زبان بدنش هر چیزی که باید گفته میشد رو گفته بودن.
’احمق بیکلاس.‘
این باعث شد نئو به نگاهی که ونیون بهش میانداخت فکر کنه. حتی با وجود اینکه نئو وقتی که ونیون با اون نگاه بهش نگاه میکرد عصبانی میشد، اون خودش رو با گفتن اینکه این نگاه یه اشرافزاده درجه بالاتر بود دلداری میداد و بیخیالش میشد.
کیل بعد از مدتی تماشای لرزیدن مردمکهای نئو چرخید و به پشت سرش نگاه کرد. اون گزارش اژدهای سیاه رو توی گوشش شنید.
دلیلی وجود داشد که اون امروز اژدهای سیاه رو با خودش آورده بود.
– جادوی ضبط صدا آمادهست.
کیل از اژدهای سیاه خواسته بود تا هر چیزی که امروز اتفاق میافته رو ضبط کنه. ضبط ویدیو به مانای زیادی نیاز داشت و ادامه دادن و کنترل کردنش برای یه مدتی طولانی سخت بود، پس کیل مجبور بود فقط به ضبط صدا راضی باشه.
کیل در اصل نمیخواست اینکارو انجام بده، چون قصر قرار بود پر از جادوگرایی باشه که به مانا حساس بودن، ولی اژدهای سیاه بهش اطمینان داد که تا زمانی که محدودهی ضبط صدا کوچیک باشه، مخفیانه باقی میمونه و تشخیص داده نمیشه.
کیل تصمیمش رو گرفت تا از این در آینده استفاده کنه و کاری کنه که نئو خون گریه کنه، و بعد سمت ورودی قصر رفت. کیل از اون دسته آدمایی بود که همیشه حساباش رو صاف میکرد.
اریک ویلزمن مثل یه برادر مغرور و سربلند، رفتن کیل رو تماشا کرد. اون داشت فکر میکرد که حتما نامههایی که هرروز میفرستاده کار کرده بودن.
از طرفی دیگه، گیلبرت و آمیرو داشتن با حالتی کنجکاو کیل رو تماشا میکردن. کیل هنیتوس، مردی که فقط لباسهای پر زرق و برق و خیره کننده میپوشید، تصمیم گرفته بود یه لباس مشکی ساده بدون هیچ زینت آلاتی بپوشه. حتی موهای قرمز رنگش تمیز بودن و بخاطر نور خورشید میدرخشیدن.
اونا از خودشون پرسیدن و به فکر این بودن که شاید دلیلش اینه که کیل مست نیست.
هر یک از قدمهای کیل، آسوده و آروم بنظر میاومدن.
آمیرو و گیلبرت دیدن که وقتی کیل به ورودی قصر رسید، چرخید.
نگاه کیل که بنظر میرسید اونا رو سمت خودش صدا میزنه، کنجکاو کنندهترین چیز برای اونا بود.
”ارباب جوان نئو، شما رو داخل میبینم. بانوی جوان آمیرو و ارباب جوان گیلبرت، بیاید بریم.“
اریک داشت مغرورانه و با سرافرازی کیل رو نگاه میکرد، ولی آمیرو و گیلبرت وقتی سه نفرشون جلوی کیل ایستادن حتی حس عجیبتری داشتن.
کیل به دو فرد گیج و همینطور اریک سربلند نگاهی انداخت و شروع به حرف زدن کرد.
”بریم.“
اون سه نفر کیل رو تا داخل قصر دنبال کردن. احساس عجیب و غریب گیلبرت و آمیرو وقتی که کیل رو دنبال میکردن، به بیشتر شدن ادامه داد. هرچند کیل اهمیتی نمیداد و تصمیم گرفت که امروز تا جای ممکن از این سه نفر استفاده کنه.
”ارباب جوان کیل–نیم از خانواده کنت هنیتوس وارد سالن میشوند!“
کیل درحالی که داشت وارد سالن میشد، میتونست صدای خدمتگزار رو بشنوه که اسم اریک، گیلبرت و آمیرو هم اعلام میکنه.
”بدک نیست.“
اون به اطراف سالن بزرگ نگاهی انداخت و پشت سر اریک حرکت کرد. بانوی جوان آمیرو نگاه ریزی به کیل انداخت و بعد کنارش قدم برداشت و شروع به صحبت کرد.
”ارباب جوان کیل. جلوی سالن مهمانی و ضیافت، جایگاه شاهزاده نائب السلطنه قرار داره و میزها بر اساس منطقه جدا شدن. دلیلش اینه که–.“
آمیرو، که درحال توضیح داد دلیل جدا شدن میزها بر اساس منطقه بود نگاهی به حالت چهرهی کیل انداخت و چیزی که میخواست بگه رو تغییر داد.
”احتمالا نیازی نیست دلیلش رو توضیح بدم، درسته؟“
”خیلی ازتون ممنونم، بانوی جوان آمیرو، ولی من دلیلش رو میدونم.“
کیل دید که آمیرو با چهرهای کنجکاو سرش رو تکون میده و بعدش، سمت میزی که در بخش شمال شرقی اتاق بود راه افتاد.
پنج تا میز داخل سالن قرار داشتن. شمال شرقی، شمال غربی، جنوب غربی، جنوب شرقی و مرکز. همه اونا بر اساس هر یک از دسته و جناحهای اشراف زادهها جدا و تقسیم شده بودن.
’شاهزاده نائب السلطنه تو همچین چیزایی خوبه.‘
اون همه چیز رو توی پس زمینه کنترل میکرد تا کاری کنه جناح و گروههای اشراف با هم رقابت کنن، درحالی که اونارو مجبور میکرد هرچند وقت یبار دور هم جمع بشن. این ویژگی خاص شاهزاده نائب السلطنه بود. ولی شاهزاده در مورد طرز رفتار با خودش هم خیلی دقیق بود.
میز نائب السلطنه، روبهروی همه این پنج میز قرار داشت، توی مکانی که دو قدم و پله از بقیه بالاتر بود.
’جایگاه شاهزاده دوم و سوم یک پله پایینتر ازون قرار داره.‘
یک قدم و پله پایینتر از میز شاهزاده نائب السلطنه، میز شاهزاده دوم و سوم قرار داشت. حتی اگه این جشن به میزبانی شاهزاده نائب السلطنه برگزار میشد، عدم حضور شاهزادهی دوم و سوم توی گردهمایی اشراف عجیب بود. از اونجایی که شاهزاده نائب السلطنه میزبان بود، مطمئن شد که اختلاف و فاصلهی بین وضعیتشون رو نشون بده.
’اون واقعا به این جزئیات ریز و بدرد نخور اهمیت میده.‘
شاهزاده نائب السلطنه، و درواقع تمام افرادی که جایگاه قدرتمندی داشتن، افراد مورد علاقهی کیل نبودن.
”همونطور که انتظار میرفت، میز ما از همه به ورودی نزدیکتره.“
کیل به صدای ناخوشایند اریک جوابی نداد. قصر شادی، ورودی شرقی رو بعنوان ورودی تعیین شده باز کرده بود و میز اشراف شمال شرقی به در بیشترین نزدیکی رو داشت.
اگرچه منطقهی شمال شرقی اثر گذار بودن و نقش فعالی داشتن، اما خانوادهای برای داشتن یه صدای بلند با قدرت کافی برای ابراز وجود کردن نداشتن.[۱] کیل دستشو بلند کرد تا دستی به شونهی اریک بکشه.
”این عالیه که جایگاه و صندلیمون به در نزدیکتره. بعلاوه، این عالیه که ما توی جایگاهمون کسی رو نداریم که سرمونو براش خم کنیم.“
بقیه مناطق، افراد قدرتمندی رو بعنوان رهبر داشتن، مثل مارکوئس استان که بقیه باید بهش احترام میذاشتن و مطیع و فرمانبردارش میبودن.
اون سه نفری که داشتن با کیل راه میرفتن، متوقف شدن. کیل هم بعد از دیدن مکث و ایستادنشون، از راه رفتن دست کشید. اریک چرخید تا برای مدتی به کیل نگاه کنه و بعد بالاخره شروع به صحبت کرد.
”ارباب جوان کیل.“
ازونجایی که اونا توی جمع بودن، اریک همینطوری کیل رو با اسم صدا نمیزد.
”خوشحالم که تلاشام نتیجه داده.“
’تلاشهاش؟ کدوم تلاشها؟‘
کیل شوکه و گیج به اریک نگاه کرد، ولی اریک روشو برگردوند و با افتخار سمت میزی که به ورودی نزدیکتر بود قدم برداشت.
اریک نمیدونست که کیل هیچوقت نامههاش رو نمیخوند و اونارو فقط یه گوشه اتاق پرت میکرده.
”اون چرا اینجوریه؟“
بانوی جوان آمیرو سرش رو برای حرف کیل تکون داد. گیلبرت هم واکنش مشابهی نشون داد. کیل بعدش شونههاش رو بالا انداخت و سمت میز حرکت کرد.
ولی اعلامیهای باعث شد از حرکت بایسته.
”ارباب جوان ونیون استان از خانواده مارکوئس استان وارد میشوند!“
کیل متوجه شد که چرا نئو تولز اونارو به داخل قصر شادی دنبال نکرد. ونیون. نئو تولز درست پشت سر جانشین مارکوئس استان، یعنی ونیون ایستاده بود.
ولی کیل به مشنگهایی مثل نئو یا ونیون اهمیت نمیداد.
”کیل!“
اریک کیل رو، که یه دفعه با سرعت سمت صندلیش حرکت کرد، صدا زد ولی کیل فقط دستشو تکون داد و نشست.
”مم.“
”آه، خوش اومدید ارباب جوان کیل.“
”سلام، ارباب جوان کیل.“
کیل جواب کوتاهی به همه اون خوشامد گوییهای پر احترام داد.
”سلام. خوبه که همهتون رو میبینم.“
سکوت یکباره میز رو پر کرد و کیل، دستش رو بدون اینکه کسی متوجه بشه، زیر رومیزی برد.
’میدونستم.‘
اون میتونست لرزش بدن اژدهای سیاه رو حس کنه.
– من خوبم. بهت گفتم که من خوبم.
کیل به صدای اژدها توی سرش گوش داد و بدن لرزونش رو نوازش کرد. خشم و ترس. ذهن اژدهای سیاه الان پر از این دو تا شده بود. بخاطر همینم بود که آسیبهای روحی و روانی وقتی که جوون باشی خیلی ترسناکن.
اژدهای سیاه نمیدونست بخاطر آسیبهای جسمیای که بدنش به یاد داشت، و با عقلانیت توی سرش همسو و هماهنگ نبود، چجور واکنشی نشون بده.
– من خوبم. من یه اژدهای بزرگ و قدرتمندم.
کیل به اژدهای سیاه ، وقتی که گفت میخواد همراهش بیاد، گفته بود که ونیون استان هم اینجا خواهد بود. اون همچنین از اژدهای سیاه قول گرفت که امروز ونیون استان رو نکشه. اون قول یه چیز دیگه رو هم به اژدها داد.
– بعدا. من قطعا اون حرومزاده و بقیه رو بعدا میکشم.
اژدهای سیاه داشت برنامه میریخت که یه روزی اونارو در حد ذرات ریز گرد و غبار، تیکه تیکه کنه. کیل درحالی که داشت به صدای خیلی عصبانی اژدهای سیاه گوش میداد، آرومش کرد. خوشبختانه، بنظر نمیرسید که مانای اون بخاطر عصبانیتش از کنترل خارج بشه.
کیل به این فکر کرد که اژدهایان واقعا موجودات خیلی منطقیای بودن. کیل به جهنمی که در آینده در انتظار ونیون و اون احمقایی که مارکوئس استان رو دنبال میکردن فکر کرد و از نوازش کردن اژدها دست کشید.
خوشبختانه، بنظر نمیرسید که اژدها از کوره در بره و از کنترل خارج بشه. اگه این اتفاق بیوفته، این قصر به آسونی نابود میشه و احتمالا کیل هم بمیره. کیل نفس راحتی کشید و نگاهی به اطراف انداخت.
اون میتونست گروه اریک و گروه ونیون رو ببینه که داشتن به اون سمت میاومدن. ازونجایی که میز ونیون، میز شمال غربی و کنار اونا بود، با عقل جور در میاومد.
تپ. تپ.
اژدهای سیاه سرش رو به پای کیل مالید.
”مم.“
واکنش اژدهای سیاه باعث شد کیل برای لحظهای نگران بشه. در همون لحظه اون با اریک، که داشت مشتاقانه با چشماش بهش اشاره میکرد و پیام میرسوند، چشم تو چشم شد.
’ساکت بمون! ثابت باش!‘
کیل اون سیگنال و اشارهها رو نادیده گرفت. اون بعدش با خودش فکر کرد که چطور میتونه تظاهر کنه که ونیون رو نمیشناسه. هرچند، همه نگرانی و افکارش بیهوده بود، چون ونیون اول بهش سلام داد.
”خیلی وقته ندیدمتون، ارباب جوان کیل.“
ونیون استان. بنظر میرسید از آخرین باری که همدیگه رو ملاقات کرده بودن، چین و چروک بیشتری روی صورتش داشت، ولی هنوزم لبخند ملایمی که شایسته یه اشراف زاده بود به لب داشت. هرچند، نئو تولز که پشت سرش بود، خیلی مضطرب بنظر میرسید.
کیل لبخند درخشان و روشنی زد و شروع به صحبت کرد.
”سلام، ارباب جوان ونیون. این اولین دیدار ما بعد از ملاقات قبلیمون توی قلمروی وایکنت تولز میشه.“
لبخند مهربون و نجیب ونیون پررنگتر شد، درحالی که رنگ از صورت نئو کاملا پرید.
مارکوئس استان یکی از چهار رهبر سیاسی پادشاهی بود. جانشین چنین شخصی از مناطق شمال شرقی بازدید میکرد. نه فقط اون، بلکه جایی که ازش دیدن میکرد قلمروی یه اشراف زادهی رده پایین مثل قلمروی وایکنت تولز بود. این به وضوح نشون میداد که وایکنت تولز تو گروه و جناح مارکوئس قرار داره.
طبیعتا، تمام اشراف زادههای شمال شرقی اخم کردن و توجه بقیهی اشراف داخل سالن هم به اونا جلب شد. شمال شرقی، منطقهای بود که در حال حاضر رهبری نداشت.
”درسته. من رفته بودم تا دوستم، ارباب جوان نئو رو ملاقات کنم و داشتم به خونه برمیگشتم.“
ونیون استان به نگاههایی که بهش انداخته میشد اهمیتی نمیداد. هیچ مشکلی برای اون وجود نداشت که به منطقه شمال شرقی نره. ونیون داشت به کیل نگاه میکرد، طوری که انگار داشت اونو از زیر نظر میگذروند و تحت نظر داشت، ولی صداش همچنان مهربون و ملایم بود.
”بله. ما گفتیم که توی پایتخت با هم نوشیدنی مینوشیم.“
”قطعا همینطور گفتیم.“
هردوی کیل و ونیون موقع گفت و گو با همدیگه خیلی آروم بنظر میاومدن. هرچند، اونایی که داشتن نگاهشون میکردن نمیتونستن اونقدر آروم باشن.
کیل به نئو تولز، که داشت زیرچشمی بهش نگاه میکرد نگاهی انداخت و لبخند زد. نئو با دیدن لبخند کیل لرزید.
”آه، درسته. فردای روزی که شمارو ملاقات کردم، ارباب جوان ونیون، یکی از شوالیههای وایکنت تولز اومد تا من رو ببینه.“
کیل با حالتی خیلی نگران، شروع به صحبت با نئو کرد.
”شنیدم که به ویلا کاملا دستبرد زدن و همه چیز رو به سرقت بردن. همه چیز مرتبه؟“
شونههای نئو لرزیدن و کیل، میتونست ببینه که گوشههای لب ونیون شروع به منقبض شدن کردن.
”شما هم درموردش شنیدید ارباب جوان ونیون؟ ازونجایی که گفتید شما دوستای خوبی هستید، مطمئنم که شنیدید.“
ونیون بالاخره بعد از کمی مکث جواب داد. اون داشت خیلی عادی صحبت میکرد، ولی کیل میتونست خشم رو توی کلمات ونیون حسکنه.
”… بله. شنیدنش خیلی ناراحت کننده بود.“
”بله. شما نمیدونید وقتی که داشتم نوشیدنی خماریمو میخوردم و اینو شنیدم چقدر شوکه شدم. چطور تونستن کل اونجارو بدزدن و یه چیز هم جا نذارن! اونا گفتن شما یه چیز خیلی مهم رو از دست دادید، ارباب جوان نئو؟“
آزار دهندهترین آدما توی دنیا اونایی بودن که دهن لق بودن و چفت و بست نداشتن، اونایی که ملاحظه و عقل نداشتن و موقع شناس نبودن، و اونایی که درستکار و آدمای خوبی بودن.
کیل الان داشت نقش هر سه مورد رو بازی میکرد. اون داشت خیلی خوش میگذروند.
کیل به گرمی با نئو حرف زد.
”ارباب جوان نئو، غصه نخور. ما بدون شک حداقل یه بار طی زندگیمون با همچین شرایط باورنکردنیای روبهرو میشیم.“
”آه، بله. فکر کنم همینطور باشه.“
نئو درحالی که حتی نمیتونست به ونیون نگاه کنه، فقط الابختکی و سرسری جواب کیل رو داد.
”وقتی همچین اتفاق وحشتناکی میوفته، شما باید مشروب بخورید تا همه چیز رو فراموش کنید. ارباب جواب نئو، بیاید امشب مست کنیم. ارباب جوان ونیون، شمام میخواید به ما ملحق بشید؟“
ونیون با آرامش کیل رو زیر نظر گرفت. اون از زمان از دست دادن اژدها، اعتماد مارکوئس رو از دست داده بود. ونیون بر اساس شهادت و اظهارات شوالیهها و شواهد به جا مونده، به سازمانی که اژدهای سیاه رو بهش داده بود، مشکوک بود، ولی نمیتونست از شکی که به گروه کیل، که از قضا شب رو همونجا و در همون زمان گذرونده بودن داشت، خلاص بشه.
اما اون هیچ دلیل موجهی برای مشکوک شدن به کیل نداشت. به همین دلیلم بود که اون برای مطمئن شدن، یکبار دیگه با کیل حرف زد.
”اگه مشروب بخورید و بعدش بیدار بشید تا یه نوشیدنی خماری بنوشید، همه خاطرات بدتون از بین میرن.“
اما با دیدن کیل که هنیتوس که همچنان داشت حرفهای چرت و مزخرف تحویل میداد، باعث شد ونیون متوجه بشه که نیاز نداره از چیزی مطمئن بشه یا چیزی رو تایید کنه.
”از پیشنهاد شما ممنونم، ارباب جوان کیل. شاید دفعه بعد.“
”آه، ناامید کنندهاست، پس فکر کنم دفعه بعدی شد.“
ونیون از کنار کیل رد شد. وقتی که اینکارو کرد، میتونست حرف زدن کیل با نئو رو بشنوه.
”شوالیه شما کاملا رنگ پریده بود ارباب جوان نئو. شما باید از قبل آماده چنین شرایطی میبودید. چطور تونستید اون همه چیزای ارزشمند رو یه جا از دست بدید؟ ناراحت نباشید. شاید اون چیزی که از دست دادید رو نتونید دوباره بدست بیارید، ولی راجبش چیکار میتونید بکنید؟ شما فقط باید به زندگیتون ادامه بدید.“
’هعی. اون آشغال.‘
ونیون به اشرافزادههایی که بعد از شنیدن اینکه اون به شمال شرق رفته داشتن تماشاش میکردن، لبخند زد و جلوی خشمش رو گرفت.
’اون اژدهای احمق و اون حرومزادهی فلج. همهشون کجا رفتن؟‘
ونیون موقع راه رفتن فقط به جلو نگاه میکرد. بعد از انداختن نگاه تیز و زیرچشمیای به رفتن ونیون، کیل بدون هیچ تردیدی روشو از نئو که کاملا رنگش پریده بود گرفت. البته، اون قبلش حرف آخرش رو به نئو زد.
”غصه نخور.“
کیل میدونست که نئو قراره به دستای ونیون تیکه تیکه بشه.
”ارباب جوان کیل–“
کیل قبل از نشستن، اریک رو تماشا کرد که بنظر میاومد حرفای زیادی برای گفتن داره ولی نمیدونست چطور اونارو بگه.
– بعدش نوبت منه.
کیل بعد از شنیدن صدای اژدها سرش رو تکون داد و به اطراف میز نگاه کرد. همه اشراف شمال شرقی به اون نگاه میکردن. این احتمالا اولین باری بود که اونا همچین نسخه معمولی از کیل رو میدیدن. به همین دلیل کیل بطری الکل مقابلش رو برداشت تا انتظارات اونارو برآورده کنه.
همه اونا تقریبا بلافاصله نگاهاشون رو گرفتن.
این قدرت یه آشغال بود.
با این حال، افراد میزهای دیگه هنوز داشتن با کنجکاوی کیل رو تماشا میکردن. کیل اون نگاهها رو نادیده گرفت و بطری رو به اریک داد.
”بعدا میخورمش.“
”… باشه.“
کیل نگاهشو از اریک، که برای اولین بار بعد از ورودشون به قصر داشت باهاش غیر رسمی صحبت میکرد، گرفت و به ساعت ورودی سالن نگاه کرد. بزودی زمان شروع جشن شروع میشد. به همین دلیل بود که همه اشراف روی صندلیهای خودشون نشستن.
دلیلش واضح بود.
با ورود ونیون استان، سه خانواده قدرتمند باقی مونده هم وارد شدن.
”ارباب جوان آنتونیو گییرو[۲] از خانواده دوک گییرو وارد میشوند!“
آنتونیو گییرو از خانواده دوک گییرو، بانوی جوان کارین اورسنا از خانواده دوک اورسنا و مارکوئس آیلان، مارکوئس دیگهی پادشاهی.
همه اونا با زیردستاشون که پشتشون بودن وارد شدن. بعد از ورود همهشون در بسته شد، ولی کسی بلند نشد که باهاشون صحبت کنه.
کیل با خیالی راحل به صندلیش تکیه داد و به ورودی سالن ضیافت نگاه کرد.
ساعت داشت به ۵ عصر نزدیک میشد.
تیک. تاک.
ساعت دقیقا به ۵ عصر رسید.
جیییییییر–
در بزرگ باز شد و شخصیتهای اصلی این گردهمایی با اطرافیانشون ظاهر شدن.
خدمتگزار آماده بود تا بلندتر از تمام شب فریاد بزنه، ولی شخصی که جلو بود دستشو بالا برد تا اون رو متوقف کنه.
شاهزادهی نائب السلطنهی پادشاهی روآن، بزرگترین شاهزاده پادشاهی، آلبرو کراسمن.[۳]
اون بنظر میرسید از توجهی که بهش میشه لذت میبره و بدون هیچ معرفیای، سمت صندلی مرتفع و بالای خودش حرکت میکنه. همه اشراف زادهها برای ادای احترام و خوشامد گفتن به اون بلند شدن و ولیعهد آلبرو[۴]، شاهزادههای دوم و سوم رو پشت سر گذاشت و به مرتفعترین نقطهی سالن رفت.
بنگ.
به محض اینکه اون مقابل جایگاهش ایستاد، در بسته شد. این به این معنی بود که همه حاضر بودن.
شاهزادهی ولیعهد آلبرو، به شاهزادههای دوم و سوم و همچنین بقیه نگاهی انداخت و شروع به صحبت کرد.
”خوش اومدید. از این که به دعوت من پاسخ دادید ممنونم.“
اینجا جایی بود که اون نیازی به معرفی نداشت. آلبرو از بالا به پایین نگاه کرد. کیل با نگاهی خالی بهش نگاه کرد و بعد نگاهش رو به ساعت برگردوند.
’وقتشه که دیگه برسن.‘
شخصی که قرار بود مدتی سوژهی غیبت کردن و شایعه پراکنی اشراف اینجا بشه، هنوز نرسیده بود.
کیل میتونست صدای شروع صحبت ولیعهد رو بشنوه.
”افراد گرانقدر و با ارزشی که به این پادشاهی جلال و درخشندگی میدن، رهبران آینده پادشاهی ما، این شاهزاده خیلی خوشحاله که همهی شما به این گردهمایی اومدید.“
شاهزادهی ولیعهد داشت به آرومی موتور زبون چربیش رو روشن میکرد. در همون لحظه بود که.
”همم؟“
شاهزادهی ولیعهد نگاهش رو به ورودی داد. در بسته داشت هل داده میشد، انگار که داشت دوباره باز میشد. اون میتونست از شکاف ایجاد شده صدای حرف زدن و پچ پچ بشنوه.
کیل مخفیانه لبخند زد. در همون لحظه، یه پیشخدمت از یه ورودی دیگه، فوری به سمت شاهزادهی ولیعهد رفت.
’اونا اینجا هستن.‘
کیل مطمئن بود.
در اون لحظه، بنظر میرسید که شاهزادهی ولیعهد برای لحظهای به فکر فرو رفته و بعد، دستشو برای شوالیهای که به داخل نگاه میکرد تکون داد.
جییییر–
در بزرگ بار دیگهای باز شد.
ازونجایی که بعد از شاهزادهی ولیعهد اومده بود، خدمتگزار جرئت نکرد که اسم اون شخص رو داد بزنه. ولی نیازی به این کار نبود.
’درست به موقع.‘
یه ویلچر وارد سالن ضیافت شد.
تیلور استان، پسر بزرگ فلج مارکوئس استان. اون با کشیش دیوونه، کیج، به سالن جشن و ضیافت رسیده بود. در همون لحظه، بدون اینکه کسی متوجه بشه، نگاههای تیلور و کیج بسرعت از کیل گذشتن.
اما این برای اون سه نفر کافی بود.
[۱] منظورش اینه که اونا دوک، دوشس، مارکوئس و مارشینس ندارن. اونا بالاترین درجهی اشراف هستن و میتونن قدرت زیادی داشته باشن.
[۲] Antonio Gyerre
[۳] Alberu Crossman/ در ترجمههای انگلیسی، اسم شاهزاده به این صورت معنی شده. در ترجمههای افیشیال جدید این اسم بصورت Alver crossman ترجمه شده. ازونجایی که ’آلبرو‘ نحوه درست صحیح اسم شاهزاده توی زبان کرهای هست و ترجمههای انگلیسی هنوز بصورت ’آلبرو‘ ترجمهاش میکنن، تصمیم گرفتیم ما هم بجای ’آلور‘ همون ’آلبرو‘ ترجمهاش کنیم.
[۴] crown prince: ولیعهد، شاهزادهی نائب السلطنه، شاهزادهای که بزرگتره و تاج و تخت قراره به اون برسه.