چوی هان و لاک. پشت چوی هان رزالین بود. این سه نفر وارد اتاق کیل شدن.
”هانس. برو یه چیزی برای نوشیدن بیار.“
”ببخشید؟ اه، الان میارم!“
کیل اجازه نداد هانس به اتاق برگرده و درو بست. برای چوی هانی که بهش خیره شده بود به تخت اشاره کرد تا لاک رو اونجا بذاره.
”اول بذارش رو تخت.“
”باشه.“
چوی هان با احتیاط لاک رو روی تخت گذاشت. کیل آروم به لاک نزدیک شد. لاک واقعا خالصترین خون تو رگاش جریان داشت که باعث میشد شبیه یه انسان ضعیف به نظر بیاد. هرچند به عنوان یه پسر جوان زیادی قد بلند بود.
”هاااه، هااااااه، هاااه.“
لاک داشت نفس نفس میزد و تمام تلاششو میکرد تا چشماشو باز کنه. اخم غلیظی کرده بود و بدنش شل شده بود انگار هیچ نیرویی نداشت. برای جلوگیری از حالت برزرک خیلی دیر شده بود.
کیل به پسر قد بلند ولی جوون روبهروش که داشت تمام تلاششو میکرد چشماشو باز کنه، نگاه کرد.
”چشماتو بسته نگه دار. لازم نیست خودتو خسته کنی.“
هیچ زوری تو تن صدای خشک کیل نبود ولی با این حال باعث میشد مردم به حرفش گوش کنن. لاک آروم چشماشو بست. صدای این مرد که لاک نمیشناخت تو گوشش پیچید.
”همه چیز درست میشه.“
لاک نفس نفس میزد و یکی رو صدا میکرد. اون داشت عموش رو صدا میکرد، رئیس قبیله نیمه گرگهای آبی و کسی که برای قبیلش مرد، حتی با وجود اینکه چند قدم تا شاه گرگها شدن فاصله داشت. اون مطمئن شد لاک رو خوب پنهان کرده و بعد به دشمن حمله کرد.
’همه چیز درست میشه.‘
این چیزی بود که عموش بهش گفته بود. لاک با فکر کردن به عموش اخم کرد. کیل اونو نادیده گرفت و روشو برگردوند.
”کیل–نیم چرا لاک اینطوری شده؟“
چوی هان هنوز مضطرب و ناامید به نظر میرسید. در اصل تو رمان، چوی هان تا این نقطه فقط باید یکم سفره دلشو برای لاک باز میکرد.
’یعنی چه اتفاقی افتاده؟‘
کیل احمق نبود. اون میدونست وضعیت چوی هان یکم بخاطرش تغییر کرده. برای همین خیلی سعی داشت رابطشونو قطع کنه. اون سوالشو نپرسید و اجازه داد چوی هان ادامه حرفشو بگه.
”معجونها هم جواب نمیدن. بنا به حرف رزالین، معجون رو قبیله گرگها تاثیری نداره. جادوی احیا هم اثر نکرد. نمیدونم چیکار کنم. باید ازش محافظت کنم. باید ازش محافظت میکردم.“
”آروم باش.“
کیل نگران بود یه موقع چوی هان اشتباهی تو حالت برزرک نره. این به اندازه حالت برزرک اژدهایی که گوشه اتاق بود ترسناک بود. شاید بخاطر این بود که ده ها سال تو تنهایی زندگی کرده بود، با این وجود، شخصیتش مثل یه پسر خوب و مهربون بود که به چیزایی مثل دوستی خیلی اهمیت میداد.
”کیل–نیم.“
”اگه بهم اعتماد داری پس به من بسپرش.“
”… اعتماد دارم.“
”خوبه.“
کیل مطمئن شد چوی هان آروم شده و بعد نگاهشو به رزالین داد.
رزالین. اون اولین وارث تاج و تخت تو پادشاهی بِرِک بود. هرچند این جادوگر نابغه حاضر بود همه چیزو دور بریزه. رزالین کیل رو یاد یه رز سرخ مینداخت. موهای رزالین قرمز روشن بود حتی روشن تر از کیل به همراه لبهای قرمز زیبا که حالا گوشههاش بخاطر کنجکاویش بالا رفته بود.
با اینکه کیل رو یاد رز مینداخت ولی شخصیتش بیشتر شبیه خورشید بود.
رزالین به لاک، چوی هان یا حتی کیل نگاه نمیکرد. اون تمام حواسش به گوشه اتاق بود.
”… این ارا، این ارای قوی مانایی!“
رزالین دقیقا به صندلیای که اژدها کمی قبلتر روش نشسته بود نگاه میکرد و همزمان دستاش میلرزیدن و محکم مشتشون کرده بود.
”هعی.“
آهی از دهن کیل بیرون اومد. ظاهرا اژدها در مورد این جادوگر کنجکاو شده بود. اژدهای سیاه مقداری مانا به سمت رزالین فرستاده بود تا پز مهارتشو به رزالینی بده که محال بود تو عمرش چنین چیزی ببینه بده. تو طول تاریخ، اژدهایان عادت داشتن از انسانها بدشون بیاد ولی از جادوگرا خوششون میاومد.
اژدها این کارو میکرد چون خوشحال بود.
کیل به میزی که خالی بنظر میرسید نگاه کرد و آروم لب زد.
”تمومش کن. تکون نخور.“
ناگهان رزالین نفس عمیقی کشید و به حالت عادی برگشت. اژدها ماناشو قایم کرده بود. رزالین وقتی سمت کیل برگشت نتونست لرزششو کنترل کنه.
”این دیگه چی–“
کیل حرفشو قطع کرد و به لاک اشاره کرد.
”این مهمتره.“
”اه.“
رزالین بلافاصله آروم شد. به لاک که با چشمای بسته دراز کشیده بود نگاه کرد و از کیل پرسید.
”چه بلایی سر لاک اومده؟“
کیل به چوب کوچیکی که دستش بود نگاه کرد. دلیل اینکه اونا تونسته بودن تو سه روز به پایتخت برسن قاعدتا بخاطر رزالین و جادوی تلپورتش بود. برخلاف انتظارات کیل، رزالین بخشی از قدرتشو نشون داده بود.
”تو یه جادوگری درسته؟“
”بله.“
”چیزی در مورد حالت برزرک نیمه حیوانات شنیدی؟“
”اه.“
رزالین صدای آرومی از خودش تولید کرد. هرچند صورتش به سرعت با سردرگمی پر شد.
”در مورد حالت برزرک قبیله گرگها تو کتاب خونده بودم. هرچند هیچوقت ندیدم چیزی در مورد تب کردن و درد نوشته باشه.“
”چون این بار اولشه.“
”ببخشید؟“
همه افرادی که تو اتاق بودن، نگاهشون به کیل بود که ادامه داد.
”نیمه حیوانات هوشیاریشونو تو اولین دوره برزرکشون بخاطر درد جسمی ناشی از تبدیل شدنشون از دست میدن. اگه بتونن از پس این تبدیل دردناک بر بیان میتونن در آینده از حالت برزرک به عنوان سلاح استفاده کنن.“
نیمه حیوونا تو حالت برزرکشون قویترینن.
کیل وضعیت لاک رو بررسی کرد و ادامه داد.
”به زودی وارد حالت برزرک میشه.“
بعدش برگشت و به رزالین نگاه کرد. رزالین در جواب نگاهش سر تکون داد و با جدیت جواب داد.
”نمیدونم چه جور آدمی هستی ولی متوجه جدیت وضع هستم.“
با وجود جدی بودن تن صداش، چشماش همچنان مهربون بود.
”اون یه پسر جوونه.“
”میدونم.“
اون داشت از کیل درخواست کمک میکرد و کیل قبول کرد.
میوووو.
همون لحظه دو تا بچه گربه بین دوتاشون ظاهر شدن و روی تخت پریدن. آن و هانگ به لاک خیره شده بودن.
”آخ.“
لاک دندوناشو نشون داد و به آن و هانگ خرناس کشید. غرایزش به هوشیاریش غالب شده بود و باعث شده بود به بقیه نیمه حیوونا واکنش نشون بده. اونقدر خطرناک به نظر میرسید که حتی چوی هان نگران شد. هرچند…
میووووو.
شپلق.
هانگ با پنجش به دهن لاک که دندوناشو نشون میداد سیلی زد. اون یه ضربه تیز به لاک زد تا تمومش کنه. بعدش به کیل نگاه کرد و چشماش انگار میگفتن که زودتر به لاک کمک کنه.
”اون خوبه.“
کیل جواب هانگ رو که داد صدای در زدن شنیده شد. وقتی کیل درو باز کرد با هانس مواجه شد که نوشیدنی و حوله خیس آورده بود. کیل یه دستور دیگه به هانس داد.
”هانس.“
”بله قربان.“
”یه چیزی بیار تا اونو با خودمون ببریم.“
”بل… ببخشید؟“
کیل به لاک روی تخت اشاره کرد.
”اونو بذار روش و به محدوده تمرینات تو زیرزمین ببر. اوه و مطمئن شو که شوالیه ها از اونجا برن و هیچکس اونجا نباشه.“
حالت هانس انگار میپرسید چرا کیل باید به بچه مریضو به سالن تمرینات ببره ولی کیل نادیدهش گرفت.
”زود باش.“
”…بله قربان.“
هانس کلی سوال داشت و به کیل طور عجیبی نگاه میکرد ولی همچنان کارش رو انجام داد. اون سریع رفت تا یه چیزی برای حرکت دادن لاک پیدا کنه، کیل سمت چوی هان و رزالین برگشت.
”چوی هان. و تو.“
”رزالین هستم.“
”بله، رزالین.“
هر دو تای اونا چشم از تخت برداشتن و به کیل نگاه کردن.
”بله کیل–نیم.“
”چی شده؟“
نگرانی، ناراحتی، ناامیدی و صداقت. با همه این احساسات روی صورتاشون، چوی هان و رزالین بیشتر شبیه آدمای خوب و ساده بنظر میرسیدن تا قهرمان. کیل بی پرده باهاشون صحبت کرد.
”شما دو تا باید یکم کتک بخورین.“
”…ببخشید؟“
بعد از چند ثانیه سکوت، رزالین شوکه به نظر میرسید در حالی که چوی هان ساکت منتظر ادامه حرف کیل موند.
”در حالت عادی وقتی نیمه حیوونایی که خون حیوانات وحشی مثل گرگ، ببر و خرس تو رگاشون جریان داره برای اولین بار وارد حالت برزرک میشن، پدر و مادر و خواهر برادرشون کمکشون میکنن. اونا همه ضرباتی که شخص برزرک شده میزنه به خودشون میگیرن تا اون شخص آسیب نبینه. اونا اینطوری از بچشون مراقبت میکنن.“
چوی هان و رزالین حالت چهرشون بلافاصله متاسف شد. لاک دیگه پدر مادر یا خواهر برادری نداشت. کیل از گوشه چشم به لاک نگاه کرد و ادامه داد.
”میتونم حدس بزنم این بچه چنین انتخابی نداره.“
تق.
کیل یه بار دستاشو به هم زد و به چوی هان و رزالین اشاره کرد.
”برای همین وانمود میکنیم که شما پدر و مادر هستین. اگه خوشتون نمیاد میتونیم سناریو رو به خواهر و برادر تغییر بدیم. شما دو تا باید ببینید چطوری میشه به لاک کمک کرد.“
کیل ’سپر فنا ناپذیرش‘ رو داشت ولی نمیخواست از لاک برزرک شده مواظبت کنه. چرا باید خودشو درگیر میکرد وقتی افرادی که ازش قویتر بودن حضور داشتن؟
رزالین و چوی هان به همدیگه نگاه کردن.
”اون خود به خود خسته میشه و حالت برزرکش آروم آروم از بین میره. مهم اینه هوشیاریش رو تو طول برزرک اولش بدست بیاره. این تنها راهیه که تضمین میکنه دفعات بعدی که تو برزرک میره هوشیار و عاقل میمونه.“
این نشون دهنده این بود که عقلشون بر غرایز طبیعی پیروز شده. رسیدن به این برای افراد نیمه حیوان خیلی مهم بود.
چند ثانیه طول کشید تا چوی هان حرف کیلو هضم کنه و یه سوال از کیل پرسید.
”کیل–نیم، حالت برزرک چقدر طول میکشه؟“
”خون اون خیلی خالصه.“
”… پس یعنی خیلی طول میکشه.“
”بله. حدودا دو ساعت.“
کیل به تخت لاک نزدیک شد و چند ضربه به شونه چوی هان زد.
”برای بقیه شاید سخت باشه ولی چوی هان، تو از پسش بر میای. من بهت ایمان دارم.“
”… من موفق میشم. من هیونگِ لاک هستم.“[۱]
رزالین با حالت عجیبی به چوی هان نگاه کرد. چوی هان مثل روانیا همه قاتلارو کشته بود تا از بقیه محافظت کنه. تو طول سفرشون اون همیشه حواسش به اطراف بود و همه چیو زیر نظر داشت. هرچند چنین فردی با اینکه وضعیت کنونی وخیم بود ولی خیلی آروم به نظر میرسید.
اون همونطور که به چوی هان نگاه میکرد صدای خونسرد کیل رو شنید.
”بله بله. بیا بعد از اینکه همه چی تموم شد با هم یه شام خوشمزه بخوریم.“
کیل فکرش پیش غذا و مشروبی بود که نتونسته بود تموم کنه.
در باز شد و هانس با رون و یه چیزی برای بلند کردن لاک وارد اتاق شد.
”ارباب جوان، سالن مبارزه تخلیه شد.“
”سریع بود.“
کیل به چوی هان دستور داد لاکی که حالا خرناس میکشید رو به برانکارد انتقال بده و ادامه داد.
”بریم.“
[۱] هیونگ اصطلاح کرهای به معنای برادر بزرگتره. فرد کوچکتر حتما باید پسر باشه تا بشه ازین اصطلاح استفاده کرد. اینجا چوی هان میگه هیونگ لاک هستش، که یعنی دوستی که مثل برادر بزرگتره و باید ازش مراقبت کنه.
چه خفننننن
نمیدونستم میشه تو این سایت زبان دیگه ای ام آپلود کردددد
دمتون گرم