مکانی که بچه گربهها، آن و هانگ، اون گوی سیاه رو دفن کرده بودن دور از ذهن کیل بود.
ویلای وایکنت ۳۰ متر دورتر از غار اژدها بود. آن و هانگ گوی سیاه رو ۵۰ متر دورتر از غار، جایی که پر از درخت و بوته بود دفن کرده بودن و این تشخیص محل گوی سیاه رو مشکل میکرد.
”شما دوتا یجورایی فوقالعادهاین.“
”همچین چیزی مثل آب خوردنه.“
آن داشت میگفت که اینکار آسون بود، ولی کیل میتونست چین خوردن دماغ آن رو از خوشحالی ببینه.
کیل، چوی هان، آن و هانگ اطراف مکانی که گوی سیاه، که بطور رسمی بعنوان ابزار اختلال مانا شناخته میشد قرار داشت، خم شدن و به ورودی غار که ۵۰ متر دورتر بود و ویلای وایکنت که حتی دورتر بود نگاه کردن.
”نقشه رو یادتونه؟“
کیل نقشه رو توی راه براشون توضیح داده بود. البته اگه بخوایم واقع بین باشیم، نقشه زیادی هم نبود.
”الان ۶ تا نگهبان اینجان.“
کیل اطلاعاتی که توی رمان ’تولد یک قهرمان‘ خونده بود رو به یاد آورد. اژدهای سیاه مثل بیشتر اژدهایان باهوش بود. اون برای چهارسال تمام که تو غار اسیر بود داشت اطلاعات جمع میکرد، و دلیلی داشت که دو روز بعد از این زمان فرار کرد.
تقریبا در مجموع، ۳۰ نفر توی ویلا اقامت داشتن. در اصل، ۱۰۰ نفر بودن ولی طی این چهار سال اخیر وقتی فهمیدن هیچکس به این منطقه نمیاد آروم آروم تعدادشون کمتر شد.
البته بین اون ۳۰ نفر، ۳ تا شوالیه رده بالا که در حد نائب کاپیتان بودن، بعلاوه ۷ تا شوالیه رده متوسط وجود داشتن. همچنین سربازها، شکنجهگر و کارگران مختلفی اونجا بودن. تعداد افراد موجود نشون میداد که مارکوئس چقدر به این منطقه اهمیت میده.
هرچند، کیل چوی هان رو داشت. چوی هان کسی بود که میتونست قویترین شوالیه کشور روآن رو توی ۱۰ تا حرکت از پا در بیاره. همچین کسی طرف اونا بودن.
”بذارید یکبار دیگه توضیح بدم. یه شوالیه رده بالا و دو شوالیه رده متوسط، بعلاوه دو سرباز تو ورودی غار هستن. داخل غار، فقط یه شوالیه رده بالا هست و یه شکنجهگرم تو انتهای غار هستش.“
چوی هان بعد از شنیدن کلمه شکنجهگر تکون ریزی خورد، ولی کیل اهمیتی نداد. کیل هیچ اهمیتی به چیزایی که الان تو ذهن چوی هان بودن نمیداد. نکته مهم این بود که گوی سیاه بزودی فعال میشه و اونا باید در جوابش سریعا حرکت کنن.
”دستگاههای ضبط جادویی که از ویلا تا ورودی غار قرار گرفتن، برای چهل دقیقه به لطف گوی سیاهی که آن و هانگ دفن کردن کار نمیکنن. زنگهای خطر، تلههای جادویی و چیزای دیگه هم کار نمیکنن. هیچ چیز برای ۴۰ دقیقه کار نمیکنه.“
اونا نیاز داشتن که اون اژدها، برترین موجودی که از جادو استفاده میکنه رو اهلی کنن، ولی نمیتونستن کمک جادوگرارو بخوان. برای همین بود که مارکوئس استان تصمیم گرفت این منطقه رو پر از وسایل جادویی کنه. دلیل اینکه تعداد محافظای توی ورودی کم بودن هم بخاطر اعتمادشون به اون وسایل جادویی بود.
بخاطر همین هم بود که اون اژدها هیچ چارهای بجز انفجار مانایی برای فرار نداشت.
’یه چشم در برابر یه چشم، و پول در برابر پول.‘ [۱]
ازونجایی که مارکوئس هزینه زیادی کرده بود، کیل هم از پول و ثروتش استفاده کرد. کیل به کیف جادویی دور کمرش ضربه آرومی زد. این یه کیف جادویی بود که بهت اجازه میداد وسایل زیادی رو داخلش بذاری. داخل کیف همه جور وسایل جادویی، ابزار مفید و چیز میز بود.
”فقط باید به حساب نگهبانا برسم؟“
طبیعتا، چوی هان باید مبارزه میکرد. چرا کیل باید کاری میکرد وقتی همچین آدم قدرتمندی درست کنارش بود؟ کیل فکر میکرد که حتی بریدن دستش با کاغذ هم درد داره، پس اصلا نمیخواست به بریده شدن توسط شمشیر فکر کنه.
”درسته. تو تنها کسی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم تا هوامو داشته باشه.“
’حداقل برای الان.‘
کیل به چوی هان با یه چهره جدی نگاه کرد و چوی هان، سرش رو تکون داد و جدی و از ته قلبش جواب داد.
”من حتما انتظاراتتون رو برآورده میکنم.“
”بله، همونطور که گفتم، اول مطمئن شو که لباسامون رو دیدن و بعد ناک اوت و ضربه فنیشون کن. اونارو نکش و هنر شمشیرزنیت رو نشونشون نده. یادته که بعدش باید چیکار کنی، درسته؟“
اگه چوی هان با دقت از ارای سیاه و شفاف منحصر بفردش استفاده میکرد، میتونست به راحتی توی تاریکی مخفیش کنه. ازونجایی که کیل اینو چند باری بهش گفته بود، باور داشت که چوی هان میفهمه.
”بله، همهش رو یادمه.“
”خوبه. به تو میسپرمش.“
کیل دستی به شونه چوی هان زد و دستگاه تغییر صدا رو بهش داد. بد میشد اگه موقع جنگیدن مجبور میشد حرف بزنه و اونا صداش رو تشخیص میدادن.
”گرونه، پس خرابش نکن.“
”متوجهم. نیازی نیست نگران باشید.“
کیل به بچه گربه ها نگاه کرد. اون به دمهاشون که تکون میخوردن و انگار چیزی میخواستن جواب داد.
”وقتی کارمون تموم بشه بهتون گوشت میدم.“
اون بنظر جواب درستی نبود چون بچه گربه ها پوزخند زدن و روشون رو برگردوندن. کیل زیاد راجبش فکر نکرد و در عوض ساعتش رو چک کرد.
’پنج دقیقه مونده.‘
آسمون مدتی میشد که تاریک شده بود و شب رسیده بود.
کیل یاد مکالمهای که با بیلوس داشت افتاد.
’وسایل جادویی که تحت تاثیر ابزار اختلال مانا قرار بگیرن بلافاصله از کار میافتن و بیشترشون خاموش میشن که از خراب شدنشون جلوگیری بشه. هرچند، وسایل جادویی رده بالا و با کیفیت شروع به بوق زدن میکنن تا خراب شدنشون رو اعلام کنن. مثل آلارم جادویی نیست و بیشتر شبیه آلارم ساعته.‘
’احتمالا قراره بلند باشه؟‘
’نمیدونم میخواید کجا ازش استفاده کنید، ولی باید به قدری بلند باشه که دشمن بشنوه.‘
بیلوس نیشخندی زد و ادامه داد.
’هرچند، اگه وسایل جادویی زیادی تو اون منطقه باشن، با فعال شدن زنگ خطر و آلارم همشون، آشوب و هرج و مرج بزرگی به پا میشه.‘
هرج و مرج برای کیل کافی بود.
”آماده بشید.“
بچه گربهها هم برای پنهان کردن رنگ خزاشون، خودشون رو با زغال پوشش داده بودن. اونا از کنار کیل حرکت کردن و توی تاریکی محو و ناپدید شدن، طوری که کیل دیگه نمیتونست اونارو ببینه. اون دوتا قرار نبود امروز خودشون رو به دشمن نشون بدن.
هرچند کیل میدونست که اونا نقشه رو دنبال میکنن و اطرافش میمونن.
چون هان دستمال پارچهای که برای تمیز کردن شمشیرش ازش استفاده میکرد رو تا کرد و توی جیبش گذاشت.
وقتی که همه آمادهسازی ها تموم شد، کیل بلند شد.
رررررررررییینگ.
درست همونجایی که کیل نشسته بود، چیزی شروع به لرزیدن کرد. گوی سیاه فعال شده بود.
تیک. تاک.
عقربه ثانیه شمار کیل به آرومی داشت به زمان تعیین شده میرسید.
و بالاخره، تیک آخر.
”بزنید بریم.“
با دستور کیل، چوی هان طبق نقشه پیش رفت و سریع دوید، در همون لحظه آن شروع به درست کردن مه توی منطقه کرد. کیل مرکز اون مه قرار داشت و این باعث میشد دیدنش سخت بشه. در اون لحظه…
رررریـــــنگ–
گوی سیاه بالاخره کامل فعال شد.
”فکر کنم همه اونا وسایل جادویی با کیفیت نیستن.“
بعضی از ابزار و وسایل جادویی شروع به زنگ زدن با صدای بلندی کردن تا موقعیت رو به گوش بقیه برسونن. کیل همراه مهی که اطرافش رو پوشونده بود، دنبال چوی هان راه افتاد و سمت غار رفت.
از الان، باید خیلی سریع کارشون رو انجام میدادن.
چوی هان داشت با شوالیههایی که جلوی غار بودن میجنگید.
’حرومزاده ترسناک.‘
توی اون زمان کوتاه، دستا و پاهای سربازا زخمی شده بود و روی زمین افتاده بودن و دخلشون اومده بود.
”تو کی هستی؟ چطور جرعت کردی بیای اینجا!“
چوی هان به آسونی حمله شوالیه رده بالا رو جاخالی داد. اون بعد قدمی به جلو برداشت و برش عمیقی روی پهلوی شوالیه ایجاد کرد. اون از فواره خون شوالیه دور شد و از آرنجش استفاده کرد تا به پشت و پشت گردن شوالیه ضربهای بزنه. شوالیه درجا بیهوش شد.
”لعنتی! چه اتفاقی داره میوفته؟“
شوالیه رده بالای داخل غار هم زود پیداش شد.
”سم.“
کیل از طریق ابزار تغییر صدا حرف زد. مه اطرافش گستردهتر شده بود و هانگ، دزدکی و آروم حرکت میکرد تا سمش رو برای فلج کردن دشمن پخش کنه. افراد بیهوش شده حتی اگه بهوش میاومدن، نمیتونستن برای مدتی حرکت کنن.
کیل با شوالیه رده بالا چشم تو چشم شد و فقط یک کلمه گفت.
”پوشش.“
چوی هان بلافاصله جلوی کیل ایستاد و سمت ورودی غار هجوم برد. کیل دنبالش حرکت کرد.
”جلوشونو بگیرید!“
با فریاد شوالیه رده بالا، دو شوالیه رده متوسط بسرعت سمت چوی هان هجوم بردن. شمشیرهای اونها درخشید که نشون میداد اونا ارای خودشون رو فعال کرده و به داخل شمشیر فرستاده بودن. هرچند، اون دوتا شمشیر بلافاصله برش خوردن.
تق. توق. نیمه بالایی هردوی شمشیرها روی زمین افتادن.
”چ–چی شد؟ اون یه شمشیرزنه؟“
شوک و ناامیدی تو صدای شوالیه رده بالا شنیده میشد. تنها چیزی که میتونست شمشیری که با ارا پوشونده شده بود رو برش بده، ارای تیغه یه استاد شمشیرزنی بود. بعد از بلافاصله از بین بردن سلاح دشمن با اراش که کاملا توی تاریکی مخفی شده بود، چوی هان از غلاف شمشیرش استفاده کرد تا به گردن و شکم شوالیه رده متوسط ضربه بزنه.
”آخ!“
”آگگگ!“
’… اون برای هر نفر فقط یه ضربه نیاز داره.‘
کیل درحالی که پشت سر چوی هان خم شده بود نمیتونست حیرتش رو پنهان کنه. در همون لحظه، اونا میتونستن صدای آشوبی رو پشت سرشون بشنون.
”متجاوزین!“
اون صدا داشت از ویلا میاومد. کیل نگاهش رو به جلو برگردوند.
شوالیه های رده متوسط تلو تلو خوردن و بعد روی زمین افتادن. کیل باهاشون چشم تو چشم شد. اونا با سم فلج کنندهی هانگ مسموم شده بودن.
”س–سم…!“
”ق، قاتلین!“
چوی هان اونارو بیهوش کرد و با سرعت سمت شوالیه رده بالا رفت و شمشیرش رو تاب داد. کیل ازین فرصت استفاده کرد تا وارد غار بشه. حتی وقتی که داشت اون کارو انجام میداد، مطمئن شد که شوالیههای رده متوسط که اونو قاتل صدا زدن، قبل از بیهوش شدن، شش تا ستاره روی لباسش رو ببینن.
”اه! اینا از کجا پیداشون شد!“
”صدات بلنده.“
چوی هان به آسونی از شمشیر آغشته به مانای اون شوالیه رده بالا جاخالی داد. اون داشت از عمد این مبارزه رو کش میداد.
وقتی که چوی هان داشت حواس پرتی میکرد، کیل پشت سر بچه گربههای قبیله گربهها که از قبل داخل رفته بودن، وارد غار شد. بعد ازینکه چوی هان مطمئن شد کیل وارد غار شده، جلوی ورودی غار قرار گرفت.
اون بعد شوالیه رده بالا رو صدا زد.
”بیا.“
البته نگاه چوی هان به شوالیه نبود، بلکه به دشمنایی بود که داشتن مشعل به دست از ویلا میاومدن.
”به تو میسپارمش.“
چوی هان که میتونست صدای تغییر کرده و همچنان آروم کیل رو از پشت سرش بشنوه لبخند زد. هرچند، اون سریع روی این تمرکز کرد که طی مبارزه فقط کمی از قدرتش رو آزاد کنه. هنر شمشیرزنی دارک دیستراکشن. این هنر از دو مولفه تشکیل شده بود، تاریکی و نابودی. از اون دوتا، نیرو و ارای نابودی اطراف چوی هان رو احاطه کرد.
”هیچکس نمیتونه ازینجا عبور کنه.“
اون کسی بود که همیشه سر حرفش میموند.
وقتی چوی هان داشت از ورودی محافطت میکرد، فرد دیگهای توی غار به یه شیوه دیگه درحال محافظت از چیزی بود. اون فرد کسی به جز شکنجهگر نبود. اون کسی بود که از زندان اژدها محافظت میکرد. وقتی کیل به داخل رسید، اون آشفته بود.
”چرا، چرا؟ چرا گوی جادوی کریستالی کار نمیکنه؟!“
گوی جادوی کریستالی که شکنجهگر نگهش داشته بود، چیزی بود که ونیون برای پیشتیبانی توی وضعیت اضطراری تهیه کرده بود که اگه اوضاع بهم ریخت ازش استفاده کنن.
”ن، نزدیک نشو! میدونی چی اینجاست؟!“
شکنجهگری که داشت به کیل نگاه میکرد، از وحشت میلرزید. اون هیچ چارهای جز ترسیدن نداشت. اگر شکنجهگر حملهای بالاتر از قدرت یه فرد معمولی رو دریافت میکرد، فوراً منفجر میشد.
اینم یکی از تدابیر امنیتی ونیون بود. شدت انفجار باعث میشد کلید زندان و خود زندان همراه شکنجهگر بترکن. طبیعتا، شکنجهگر راجب این میدونست.
”اگه بیای، همه افراد اینجا میمیرن!“
تچ. کیل دستشو درحالی که داشت به شکنجهگر لرزون نگاه میکرد تکون داد. وقتی اینکارو انجام داد، مه توی هوا شکل گرفت و سمت شکنجهگر رفت. آن که صاحب اون مه بود، داخل سایههای غار مخفی شده بود و هنوزم مخفی مونده بود.
”آ، آاااااااه! ازم دور شو!“
صدای جنگ از ورودی غار شنیده میشد. مه داشت نزدیک میشد. البته، درون مه کاملا با سم پر شده بود. مه فلج کننده خیلی زود شکنجهگر رو احاطه کرد.
”این چیه، آخ، س،سم…!“
آه. بدن شکنجهگر لرزید و بعد روی زمین افتاد. شکنجهگر خیلی افتضاح بنظر میرسید، بدون اینکه توان حرف زدن و حرکت کردن داشته باشه، به زور روی زمین میلرزید. کیل به شکنجهگر نزدیک شد و لباساش رو گشت.
اگه نمیتونی بهش حمله کنی، فقط کافیه با سم از پا درش بیاری. یا اینکه باهاش معامله کنی تا ازش کلید رو بگیری. هرچند، کیل نمیخواست از روش دوم استفاده کنه.
’ایناهاش.‘
کیل کلید رو برداشت و چشمای شکنجهگری که داشت بخاطر سم بیهوش میشد رو بست. کیل فکر کرد که شاید یکم زیادی از سم استفاده کردن، ولی واقعا براش مهم نبود.
’فکر نکنم بمیره، ولی اگه مرد، خب باشه.‘
کیل بشکنی زد و بلافاصله دو جسم کوچیک و سیاه از سقف پایین پریدن. اونا آن و هانگ بودن. وقتی که زیر نور مشعلی که کیل نگه داشته بود اومدن، بالاخره تونست اونارو واضح ببینه.
کیل از سلامت آن و هانگ مطمئن شد و به دورترین گوشه غار رفت.
وقتی رسید، میتونست یه موجود سیاه رو که توی خودش جمع شده و داخل زندان جادوییای که حالا بدرد نمیخورد بود رو ببینه. اون همون اژدها بود. چیزی که کیل رو بیشتر از خود اژدها شوکه کرد، خونی بود که اژدهارو پوشونده بود و بوی غلیظش تو هوا میپیچید.
کیل سریع به زندان نزدیک شد.
حتی وقتی که کیل نزدیک شد، اژدها چشماشو بسته نگه داشت. اژدها احتمالا توی حالت آشفتهای بود.
کیل کلید رو توی قفل گذاشت و درو باز کرد.
کلیک. با صدای ضعیفی باز شد. کیل به آرومی دروازه آهنی رو باز کرد و وارد زندان شد.
اون اتاق بزرگتر ازونی بود که بشه اسمشو گذاشت زندان. اونجا تعدای شلاق و ابزار شکنجه دیگهای وجود داشت، بعلاوه یه مبل مجلل که ونیون روش مینشست تا شکنجه شدن اژدها رو تماشا کنه. کیل به گوشه زندان رفت.
یه بدن کوچیک که شاید طولش یک متر بود روی دستهای یونجه تو اون گوشه دراز کشیده بود. درحالی که چشماشو بسته بود، پلکهاش میلرزیدن. کلی زنجیر به اندامهاش بسته شده بود و زنجیر محدود کننده مانا که دور گردنش بود، باعث میشد نتونه از هیچ قدرتی استفاده کنه.
”هی.“
کیل جلوی اژدها خم شد. اژدها حتی بعد از اینکه کیل صداش زد چشماشو باز نکرد. کیل ساعتش رو چک کرد. وقت رفتن بود. اون به صحبت با اژدها ادامه داد.
”بیا بریم.“
کیل از کلیدی که از شکنجهگر کِش رفته بود استفاده کرد تا زنجیرارو باز کنه.
اژدها در همون لحظه چشماش رو باز کرد. کیل بعد از نگاه کردن به چشمای اژدها لبخند زد.
نگاه قدرتمندی بود. اژدها هنوز اراده و میل به زندگیش رو از دست نداده بود.
نگاه مردهای نبود که چوی هان توی رمان باهاش روبهرو شد. نگاهی با اشتیاق و میل قوی به زندگی بود. بخاطر همین بود که پر از انرژی، خشم و مقاومت بود.
اون نگاه یک اژدها بود.
”چه نگاه خوبی.“
کیل اژدها رو توی بغلش بلند کرد.
[۱]an eye for an eye and a tooth for a tooth:مقابله به مثل کردن. اینجا اشاره به تلافی کردن داره و کیل کمی ضرب المثل رو تغییر داد.