چوی هان به اژدهای سیاه نگاه کرد و بعد نگاهش رو سمت کیل برگردوند و پرسید.
”قراره همه چیزو نابود کنیم؟“
”نه. اصلا و ابدا.“
’چرا افکارش همیشه انقدر افراطی و غیرعادیان؟‘
کیل روی تخت دراز کشید و به چوی هان اشاره کرد که بره.
”بجنب و زود برگرد. اوه، و یه کلاه سرت کن.“
”متوجهم.“
چوی هان فقط چراغ خواب رو روشن گذاشت و بقیه چراغها رو خاموش کرد و بعد از اتاق خارج شد تا چیزی به هانس بگه. کیل چشماش رو بسته نگه داشت و تظاهر کرد که خوابیده.
در خیلی زود بسته شد و هانس وارد نشد. اژدهای سیاه که وقتی در هنوز باز بود، نامرئی بود، مرئی شد و روی تخت فرود اومد. یه طرف از تخت به آرومی پایین رفت و در همون حین اژدها با صدایی نگران شروع به صحبت کرد.
”تو نمیتونی واقعا بخوابی.“
کیل بعد از شنیدن حرفای اژدها شروع به فکر کردن کرد.
’از نظر این اژدها من شبیه یه بچه چهار سالهام؟‘
کیل آهی کشید و از روی تخت بلند شد. چند لحظه بعد، چوی هان در خالی که یه شنل تنش بود از پنجره دوباره وارد اتاق شد.
”تو اینجایی. فکر کنم یه شنل قطعا بهتر از یه کلاهه.“
چوی هان سرشو تکون داد و در حالی که کیل داشت یه کلاه برمیداشت، شروع به صحبت با اژدها کرد.
”میخوای اینطوری دنبالمون کنی؟“
”نامرئی میشم.“
”… من شنیدم اژدهایان میتونن تغییر شکل بدن. نمیتونی به یه انسان تبدیل بشی؟ فکر کنم این کار راحتتر باشه.“
جادوی به اژدها تجلی اراده و خواستشون بود. بخاطر همینم بود که چوی هان فکر میکرد اژدها اگه اراده بکنه میتونه به راحتی تغییر شکل بده.
اژدهای سیاه به حرفای چوی هان پوزخندی زد.
”از انسانها متنفرم. من نمیخوام مثل انسانها باشم. اون گفت که اژدهایان خفن و فوقالعادهان.“
”کی اینو گفت؟“
اژدهای سیاه در جواب چوی هان نگاه دزدکیای به کیل انداخت و بعد بسرعت نگاهش رو گرفت. اون بعدش نامرئی شد و به آسمون پرواز کرد. قسمت فرو رفته تخت به حالت عادیش برگشت.
کیل باآرامش شروع به صحبت با چوی هان، که داشت با چهرهای عجیب نگاهش میکرد، کرد.
”اژدهایان واقعا باحالن.“
”واقعا همینطوره.“
چوی هان سرشو تکون داد و پشت سر کیل، که داشت سمت تراس حرکت میکرد راه افتاد. اون بعدش به پنجره تراس طبقه سوم نگاه کرد و یکباره ایستاد.
”آم. کیل–نیم.“
”چیه؟“
”… باید دوباره شما رو پایین ببرم؟“
چوی هان در جوابِ سوال مردد چوی هان پوزخندی زد و با انگشت اشارهاش به سقف اشاره کرد. در همون لحظه، بدن کیل به آرومی ازروی زمین بلند شد و شروع به نامرئی شدن کرد.
کیل قبل ازینکه نگاهشو به سفف بده و شروع به صحبت کنه، دید که کل بدنش داره نامرئی میشه.
”اژدهایان بزرگ و قدرتمندن.“
”درست میگی. من بزرگ و قدرتمندم.“
اژدهای سیاه نامرئی به کیل جواب داد. چوی هان میتونست نیشخند شیطانی کیل رو که به سرعت ظاهر شد، قبل از نامرئی شدنش ببینه. چوی هان متوجه شد که کیل چجوری داشت اژدها رو کنترل میکرد و اون هم شروع به صحبت کرد.
”واو، اژدهایان بزرگ و قدرتمندن.“
وقتی چوی هان این حرف رو زد، اون هم نامرئی شد و میتونستن بدون هیچ نگرانیای اقامتگاه رو ترک کنن. البته، ابزارهای ردیابی و تشخیص جادو اطراف حصار اقامتگاه وجود داشتن، اما اونا برای جلوگیری از متجاوزین و افرادی که سرزده وارد میشدن بودن. اونا هیچ واکنشی نسبت به خروج افراد از اقامتگاه نشون نمیدادن.
چوی هان توی کوچه کوچیکی که کنی از اقامتگاه دورتر بود ایستاد و شروع به حرف زدن کرد.
”از اینجا خوبه.“
به محض گفتن این حرف، جادوی نامرئی کیل و چوی هان برداشته شد. کیل که جادوی شناوری روی هواش هم برداشته شده بود، به آرومی از ارتفاع ۱۰ سانتیمتری که روی هوا شناور بود، فرود اومد. کیل از این زنجیره وقایع شوکه بود.
’مهارتهای جادویی اژدهای سیاه از اون جیزی که فکر میکردم قویترن. نمیدونم به ویژگیهای خاصش مربوط میشه یا نه.“
این سطح از جادو در حال حاضر کن بالاتر از سطح حرفهایترین جادوگرا بود. تعجبی نداشت که اونا میگفتن یه اژدهای بالغ اگه بخواد، میتونه به آسونی کل یه پادشاهی رو نابود کنه.
’ولی وقتی صدای باد رو گیر بیارم دیگه نیازی به کمکش ندارم. بعدش میتونم بدون اینکه اژدهای سیاه یا چوی هان دنبالم بیان حرکت کنم.‘
صدای باد سومین قدرت باستانیای بود که کیل برنامه داشت بدستش بیاره.
هرچند، اون برای پیدا کردن این قدرت باید به سواحل شمال شرقی پادشاهی روآن میرفت.
’من باید به قلمروی بانوی جوان آمیرو برم.‘
کیل قصد داشت تو راه برگشت به پایتخت، به اونجا بره تا صدای باد رو بدست بیاره. بهونهاش برای بقیه این قراره باشه که حالا که از قلمرو زده بیرون، به تماشا و بازدید مناظر زیبا و جالب بره. حقیقت اینکه اون یه قدرت باستانی در کنار دریا بود اونو کمی نگران میکرد، ولی کیل تصمیم گرفت زیاد بهش فکر نکنه چون این قدرتی بود که کیل میتونست بیسر و صدا بدست بیاره.
’در هر حال تا اون زمان، گروه چوی هان قرار نیست با من باشن.‘
کیل مطمئن بود که قبیله نهنگ و پریهای دریایی، پایان جلد ۴ و توی سواحل شمال شرقی ظاهر شدن. جنگ در اقیانوس بین قارههای شرقی و غربی. تنها کاری که باید انجام میداد، دوری کردن از سواحل در اون زمان بود. بیشتر از نهنگها، اون باید از اون پریهایدریایی دیوونه دوری میکرد.
کیل موهای قرمزش زو با کلاهش پوشوند و بعد یه نقشه از جیبش بیرون آورد. اون رهبری رو به عهده گرفت و جلوتر راه افتاد.
”دنبالم بیاید.“
اژدهای سیاهی که هنوز نامرئی بود و چوی هان دو طرف کیل قرار گرفتن و اون رو تا بیرون ناحیه جنوبی مخصوص اشراف زادهها وسمت مرکز هوئیس دنبال کردن.
هرچقدر به مرکز هوئیس نزدیکتر میشدن، شب به اندازه روز روشنتر میشد. توی خیابونو کلی چراغهای روشن و مغازههای که خرت و پرت میفروختن وجود داشت و بارها، سرزنده و پر جنب و جوشترین مکانها توی این زمان بودن.
”تفریحات شبانه توی پایتخت واقعا با جاهای دیگه فرق میکنه.“
”مطمئنا همینطوره.“
کیل سرشو برای حرف چوی هان تکون داد و به سمت میدون افتخار، توی مرکز هوئیس حرکت کردن. اونا میتونستن جلوشون یه میدون گرد که توی هر چهار جهتش یه فواره وجود داشت ببینن. دور هر فوارهی آب گروهی از شهروندا جمع شده بودن.
اون سه نفر میتونستن شهروندا و مردم رو در حال استراحت با خانواده و دوستاشون بعد از یه روز کاری طولانی ببینن. ازونجایی که ساعت هنوز ۹ شب بود، اونا به لذت بردن توی میدون شهر، تا زمانی که نگهبانا ساعت ۱۱ شب برای گشت زنی میاومدن، ادامهمیدادن.
کیل به سمت چپ نگاه کرد. چوی هان با نگاهی پوچ و خالی در حال تماشای اون خانوادهها بود که با هم کنار فوارهی شرقی میخندیدن.
کیل که باآرامش چوی هان و صحنه روبهروشون رو تماشا میکرد، شروع به صحبت کرد.
”کاری که که کسی نتونه صدامون رو بشنوه.“
وقتی اینو گفت، یه گنبند نامرئی اطرافشون شکل گرفت. اون چیزی بود که فقط کیل، چوی هان و اژدهای سیاه که داخل گنبند بودن، میتونستن ببینن.
چوی هان بالاخره برگشت تا به کیل نگاه کنه.
”چیزی وجود داره که بهش میگن بمب جادویی.“
”یه بمب؟“
”بله. یه بمب. بمبهای جادویی میتونن شکل و اندازههای مختلفی داشته باشن. قاره غربی یه تاریخ طولانی از جنگ داره که با جادو هدایت میشده، پس پیشرفت زیادی زیادی کرده.“
چوی هان بیسر و صدا به داستان کیل گوش داد.
”هرچند، محدودیتهای زیادی وجود داره. محل و مکان بمب جادویی، کنترل مانایی که درونش جریان داره و خیلی عوامل دیگه که باعث میشه استفاده از این بمبها بشدت پیچیده بشن.“
”به همین دلیل اونا ترجیح میدادن طی جنگ، یه جادوگر بجای استفاده از بمبهای جادویی، از جادوش استفاده کنه. اما اینبار بمبهای جادویی با بمبهای قبلی فرق میکنن.“
”از اون بمبا، شش روز دیگه بمبهای جادویی که جدیدن، اینجا و اطراف اینجا منفجر میشن.“
کیل فکر نمیکرد پنج بمبی که چوی هان و رزالین تو رمان پیدا کردن همچنان جاشون مثل قبل باشه. داستان تغییر کرده. این یعنی موقعیتشون هم ممکنه به راحتی تغییر کرده باشه. برای همین کیل نقشه جدیدی کشید.
هرچند، اون هنوز مطمئن بود حادثهی تروریستی بمبهای جادویی طبق توصیفات قبلی پیش میره.
’ازونجایی که تونستم تایید کنم جادوگر دیوونه داخل این کشوره.‘
جادوگر دیوونه کسی بود که این بمبهای جادویی جدید رو ساخته بود. سازمان مخفی بالاخره این بمبها رو تو جاهای مختلف پادشاهای روآن پخش میکرد. البته هویتشونو به عنوان سازمان مخفی، پنهان نگه میدارن.
”میخوای بگی یه بمب اینجا منفجر میشه؟“
”بله.“
چوی هان به اطراف فوارهها و مردمی که تو میدون بودن نگاه کرد. صدای سردی اینبار تو گوشش پیچید.
”میتونه تو زمین دفن شده باشه یا روی یه فرد نصب شده باشه. البته اون فرد نمیدونه که یه بمب روش وصل شده و فکر میکنه یه چیز دیگست، مثل دستبند یا کیف و اونو با خودشون میبرن.“
روی یه فرد. این کلمه باعث شد چوی هان سرشو بچرخونه و به کیل نگاه کنه. کیل با سردی به چوی هان جواب داد.
”برای همین باید جلوشو بگیریم.“
البته، کیل کسی نیست که اینکارو میکنه. چوی هان، رزالین و اژدهای سیاه کسانی هستن که این کارو انجام میدن. کیل میخواست یه جا وایسه. کیل میخواست تو پایتخت خیلی ساکت باشه.
”چجوری میتونیم جلوشو بگیریم؟“
”به راحتی.“
کیل دست به سینه شد و به یه درخت تو میدون تکیه داد و ادامه حرفشو گفت.
”بمبهای جادویی، در اصل تیکههای مانا هستن. برای همین تنها کاری که باید بکنی اینه که یه نفر با حساسیت بالا به مانا رو بیاری تا محدوده رو بررسی کنه و مکانی که مانای بیشتری داره بگردی.“
چوی هان با دیدن آرامش کیل منقبض شد و محتاطانه پرسید.
”انقدر زیاده که راحت شناسایی میشه؟“
”نه. فقط یکم بیشتره، برای همین باعث میشه جادوگر متوسط نتونه شناساییش کنه. ولی اون تیکه کوچیک مانا میتونه به سرعت مانای فضای اطرافو به خودش جذب کنه و انفجار بزرگی بسازه.“
چوی هان نگران شد. به عنوان یه شمشیرزن و کسی که از ارا استفاده میکرد، مقداری به مانا حساس بود. هرچند به حساسیت جادوگرا نمیرسید و نمیتونست کمکی کنه.
”کیل–نیم، فکر نکنم کار راحت باشه.“
”خیلی راحته.“
کیل اینجوری جواب داد و پرسید.
”درسته؟“
در همون لحظه، جوابی از بالای سرشون اومد.
”قابل انجامه. فقط آزاردهندهس.“
کنار کیل، اژدهای سیاه بود، موجودی که بیشترین حساسیت نسبت به مانا رو داشت. چوی هان بلافاصله متوجه شد و سر تکون داد. یادش رفته بود که این اژدها یه موجود بزرگ و قدرتمنده.
کیل نقشهای که دستش بود رو به چوی هان داد.
”از مردم خبر ندارم، ولی بمبها حداقل دو روز قبل حادثه نصب میشن.“
روز حادثه روزیه که پادشاه میرسه. این به این معنا بود که از روز قبلش، امنیت چندین برابر حالت عادی میشد. برای همین اونا حداقل دو روز قبلش بمبارو نصب میکردن.
”از مکان بقیه خبر ندارم ولی مطمئنم حداقل دو تا بمب کنار میدون نصب میشن. این مکانیه که بیشترین جمعیتو داره.“
”درسته. موافقم.“
”برای همین این میدون رو به عنوان نقطه مرکز در نظر میگیریم.“
کیل به چوی هان اشاره کرد و بعد به آسمون.
”چوی هان، تو و اژدها هر شب تو پایتخت میچرخید تا دنبال بمبهای جادویی بگردین.“
“دوتامون؟“
کیل ضربه ای به شونه چوی هان زد و جوابشو داد. روش کنترل کردن اژدها سیاه و چوی هان تقریبا مشابه هم بودن.
”بله. چوی هان، اگه تو باشی میدونم که میتونی پنهانی به اطراف بری و کسی متوجه نشه. تو خیلی حرفهای هستی.“
چوی هان در سکوت با حالتی جدی سر تکون داد و پرسید.
”وقتی پیداش کردیم چیکار کنیم؟“
”فعلا همونجا ولش کنید.“
”…از شرش خلاص نشیم؟“
”روز حادثه از شرش خلاص میشیم.“
”میتونم بپرسم چرا؟“
کیل پوزخند زد.
”نمیخوای اون جادوگر رو پیدا کنی؟“
این جواب سوال چوی هان نبود، ولی چوی هان سرشو تکون داد. کیل به اطراف میدون نگاه کرد. همه خوشحال بودن ولی افراد سازمان سری ممکن بود قاطی اونا باشن. کیل نمیدونست جادوگر خونخوار کجاست. جادوگر ممکن بود یه جا همین اطراف قایم شده باشه یا با تغییر شکل در حال پرسه زدن باشه.
”یه جادوگر باید حضور داشته باشه تا بمب رو فعال کنه. جادوگری که بمب رو ساخته باید محدودیت بمب رو برداره تا فعال بشه.“
”…پس–“
چوی هان شروع به صحبت کرد اما فکری به ذهنش رسید و حرفشو متوقف کرد و نگاهشو به کیل داد. کیل با صدای غیرمشتاقی ادامه داد.
”اول، بمبارو پیدا کن. اگه اونقدر خوش شانس بودی و مردمی که بهشون بمب وصله پیدا کردی، بدون اینکه متوجه بشن دنبالشون کن.“
ازاونجایی که اژدهای سیاه باهاش میرفت، چوی هان بلافاصله قبل از شناسایی شدن با جادو متوقف میشد. اما کیل فکر کرد سختشون میشه طی پروسه بتونن اون افراد رو پیدا کنن.
پیدا کردن یه مکان با مقدار کمی مانای بیشتر برای یافتن بمبها وقت زیادی میبرد. خیلی سخت و خسته کننده. برای همین کیل این ماموریت رو به دو نفر دیگه سپرد. اون نمیتونست کمک کنه ولی مهمتر از همه نمیخواست که کمک کنه.
”پس فقط باید تا دو روز قبل حادثه اطرافو گشت بزنیم؟“
”نه. دوتاتون باید روز قبلش هم بیاین.“
”روز قبلش؟“
’چون قراره گاردها بیشتر بشن سخت نمیشه؟‘
چوی هان سوالشو نپرسید. سخت میشد ولی براش قابل انجام بود. فقط باید بیشتر تلاش میکرد و محتاط تر عمل میکرد.
در همون لحظه چوی هان، پوزخند بدجنسانه کیل رو دوباره دید.
کیل یه گوی سیاه از جیبش درآورد و به چوی هان نشون داد.
”اه.“
هینی از دهن چوی هان پرید. اون، این گوی سیاه رو میشناخت. این ابزار اختلال مانا بود. قبلا توسط کیل استفاده شده بود. به اندازهای قوی بود که کل یه کوه رو پوشش میداد.
کیل با آرامش لبخند زد و ادامه داد. اون میدونست کی بمبها فعال میشن.
”کلی جادوگر اون روز اونجا هستن پس حتی ۱۰ دقیقه هم دووم نمیاره ولی مفیده. باعث میشه هر چیزی که به جادو مربوطه تو اون زمان کار نکنن.“
۱۰ دقیقه کافی بود.
اونا فقط باید افرادی که بمب بهشون وصل بود تو اون ۱۰ دقیقه نجات میدادن. اونا خیلی واضح میشدن. و تا اون زمان، علاوه بر چویهان و اژدها، کلی انسان و نیمهحیوون باید به کار گرفته میشدن.
چوی هان نگاهش بین کیل و گوی چرخید، آب دهنشو قورت داد و گفت.
”…کیل–نیم میخواستید همه این کارارو تنها انجام بدید–“
”بخاطر همونه.“
کیل میدونست چوی هان چی میخواست بگه. برای همین حرفشو قطع کرد و با چوی هان و اژدها صحبت کرد.
”برید دنبال کارتون.“
چوی هان گیج به کیل نگاه کرد. کیل به بار آبجو که بخاطر آبجو معروف بود اشاره کرد و ادامه داد.
”اونجا منتظرتون میمونم. فقط تا ۱۱ اطرافو بگردین و بعد برگردین.“
چوی هان کمی فکر کرد و بعد آهی خنده مانند از گلوش خارج شد و سر تکون داد.
”حله. امروز من و اژدها فقط محیط داخل میدون رو میگردیم و برمیگردیم.“
چوی هان داشت فکر میکرد چرا کیل نمیخواد باهاشون بیاد. هر چند بلافاصله بعدش جوابشو فهمید. کیل فقط یه بار اضافه برای چوی هان و اژدهای سیاه میشد.
کیل ضعیف بود. حتی یه مقدار کمی مانا هم از جسم کیل حس نمیشد یا حتی به کسایی نمیخورد که هنر رزمی تمرین کرده باشه. اون عادی بود ولی در عین حال عادی نبود.
”سخت تلاش میکنم پس برای منم وقتی برگشتم آبجو بخرید.“
”البته. اژدها، بخاطر کمک تو هم ممنون.“
اژدهای سیاه با برداشتن محوطه ضد صدا انگار جواب کیل رو داد. چوی هان کمی سرشو خم کرد و از کیل دور شد.
دو ساعت بعد، کیل با اژدها سیاه که نتونسته بودن چیزی پیدا کنن به عمارت برگشتن.
شب بعدی هم موفق نشدن چیزی پیدا کنن.
کیل که نتونسته بود شب بخوابه بالاخره وسط روز بیدار شد. خسته هم نبود چون حیات قلب باعث میشد کیل خسته نشه.
”ارباب جوان بیدار شدید؟“
”… رون.“
اثرات خواب شیرین کیل مثل یه رویا از سرش پرید و با واقعیت رو به رو شد.
”من برگشتم.“
رون برگشته بود. اون بعدش یه نامه به کیل داد. کیل با خوندن نامه، بعد از مدتها اولین دستورشو به رون داد.
”رون، برو یه شیشه از بهترین شرابمونو بسته بندی کن.“
اون یه نامه با نماد گیلد تاجران فلین بود. کیل نامه رو باز کرد و با یه جمله مواجه شد.
[ارباب جوان کیل، به زودی منو به نوشیدن الکل دعوت خواهید کرد؟]
فرزند نامشروع رئیس گیلد تاجران فلین، بیلوس، به زودی به پایتخت میرسید.
نامه به کیل کمک کرد براش یادآوری بشه که به زودی قراره شاهزاده نائب السطنه رو داخل کاخ ببینه. ازونجایی که کلی از افراد شرور اونجا میاومدن، نوبت اون بود که خیلی خیلی ساکن و آروم باشه.