چپتر ۱۱: برش داشت (۴)
’ارباب جوان. من همه چیز رو از نائب پیشخدمت هانس شنیدم. من حقیر با تواناییهای ناقصم هرکاری که بتونم انجام میدم تا مطمئن بشم توی پایتخت میدرخشید.‘ شونههای کیل درحالی که Continue Reading →
’ارباب جوان. من همه چیز رو از نائب پیشخدمت هانس شنیدم. من حقیر با تواناییهای ناقصم هرکاری که بتونم انجام میدم تا مطمئن بشم توی پایتخت میدرخشید.‘ شونههای کیل درحالی که Continue Reading →
نائب پیشخدمت هانس بلافاصله به یه پیشخدمت دیگه دستور داد تا چوی هان رو صدا کنه. ”الان کجاست؟“ ”آه، اون با رون و سرآشپز بیکراکس تو آشپزخونست.“ کیل خودشو به Continue Reading →
کیل کیسهای که دو برابر دیروز بود رو برداشت و بالای تپهای که سمت محله فقیرنشینا بود برگشت. اون دوتا خواهر و برادر دوباره اونجا بودن تا ملاقاتش کنن. بچه ها Continue Reading →
نیمه شب بود. نائب پیشخدمت هانس جلوی کنت دروث ایستاده بود. شروع به گزارش دادن کرد و کنت تا انتهای گزارش بهش گوش سپرد. ”در حال حاضر داخل اتاقش خوابه.“ هانس Continue Reading →
چوی هان تکیهاش رو از دیوار گرفت و بلند شد. وزن بدنش روی پای چپش افتاده بود احتمالا بخاطر اینکه مچ پای راستش درد میکرد، ولی کیل نه کمکش کرد Continue Reading →
کدومش اعصاب خورد کن تره؟ وقتی یه مشت مستقیم و محکم ضربه بخوری یا پنج شیش تا مشت عادی پشت هم؟ معلومه که دومی. کیل قبلی پنج تا مشت به Continue Reading →
’اون صبح زود از دروازهها به بیرون رونده میشه‘ چوی هان بعد ازینکه همه روستایی هایی که دوست داشت رو دفن کرد، سمت مسیری که به یاد آورد ازشون شنیده Continue Reading →
اون نمیتونست به هیچی جز غذایی که روبهروش بود فکر کنه. حتی نمیتونست جلوی تحسینی که از دهنش خارج میشد رو بگیره. ”هااه. خیلی خوشمزس.“ هانس، نائب پیشخدمت، از حرف Continue Reading →
کیل به همه غذاهایی که جلوش رو میز چیده شده بود نگاه کرد. سپس چنگالشو سمت سالاد میوه ای که نمیدونست چیه برد. بعد از پر کردن شکمش با گوشت، سوپ Continue Reading →
میتونست احساس کنه که یه نفر داره به آرومی به بدنش ضربه میزنه. اون دست زبر باعث شد به دستای خسته یه پدر و مادر فکر کنه. در همون حد Continue Reading →