چپتر ۵۱: به داخل گرداب (۲)
کیل از پنجره کوچیک قایق به بیرون نگاه کرد.[1] رنگ دریای خروشان اصلا شفاف نبود. سفید و آبی بود و انعکاس پایین دریا رو نشون میداد و با نزدیک شدن به Continue Reading →
کیل از پنجره کوچیک قایق به بیرون نگاه کرد.[1] رنگ دریای خروشان اصلا شفاف نبود. سفید و آبی بود و انعکاس پایین دریا رو نشون میداد و با نزدیک شدن به Continue Reading →
آمیرو، که امکان نداشت بدونه کیل داره در مورد چی فکر میکنه، تصور کرد که حالت جدی کیل بخاطر اینه که اون آدم دلسوز و باعاطفهایه. اون بعد به صحبت Continue Reading →
در اول، کیل قصد نداشت گرداب رو نابود کنه. اون برنامه داشت از سپر فناناپذیر و حیات قلب استفاده کنه. ’ولی این برای وقتی بود که اژدهای سیاه رو نداشتم.‘ Continue Reading →
یه هفته بعد، کیل از کالسکه خارج شد. کالسکهای که ازش پیاده شد لاکپشت طلایی هنیتوسو روش داشت. – از آخرین بار که اینجا اومدیم خیلی میگذره. کیل با چیزی Continue Reading →
شاهزاده آلبرو میتونست چهره کیل رو ببینه که یهو حالت ناباوری به خودش گرفت و همزمان جواب داد. ”…من انسانم؟“ حالتی که انگار از شاهزاده میپرسید چرا داره همچین سوال Continue Reading →
کیل داشت با ولیعهد سوار کالسکه میشد. ولیعهد از کیل میخواست تا آخر توی این نمایش بازی کنه. طبیعتا، کالسکهای که کیل میخواست سوارش بشه، کالسکهی ولیعهد بود که فورا به میدون Continue Reading →
بووم– بووووووووم– دو انفجار که قابل مقایسه با انفجار قبلی نبودن، همزمان توی میدون رخ دادن. همه خم شدن و سراشون رو با دستاشون پوشوندن. ”آهههههههه!“ ”اخ. دستم، دستم!“ ”آگگگگ!“ Continue Reading →
کیل چوی هان رو دید که یه نفرو همزمان با گزارش اژدهای سیاه گرفت. اون شخص کسی بود که اژدهای سیاه تایید کرده بود یه بمب با خودش داره. کیل یه Continue Reading →
هرچند داخل کالسکه بینظم بود. کیل به نئو نگاه کرد که پاهاش میلرزیدن و تو دلش نچ نچ کرد. نئو بی قرار و نگران به نظر میرسید. اکثر نجیبزادگان بی Continue Reading →
کیل احساس سردی آزار دهنده و لرزیدنش رو پنهان کرد و پرسید. ”خب، پس؟“ رون میخواست بعد از شنیدن حرف زدن ارباب جوان توله سگش با لحن همیشگی آزاد دهنده Continue Reading →